مرد کوچک مامرد کوچک ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

کاکل زری

اخرین برگ از سال 94

به نام خدای لحظه ها سلام قند عسلم یک سال هم گذشت در کنار تو بهترین لحظات و داشتیم عشقم  تمام سختی ها و بلندی ها با وجود تو به اسونی گذشت  یک سال دیگه هم گذشت و تو هر روز دلربا تر از دیروز و شیرین تر از هر وقتی میشی  دوستت داریم تا بینهایت همه هستی ما. خدایا دامن کسانی که ارزوی بچه دار شدن و دارند در سال جدید سبز کن . الهی امین الهم عجل لولیک الفرج   
1 فروردين 1395

البوم خاطرات3

به نام خدای عزیزم سلام فندوق من جشن یک سال و نیم پسر وروجک کیک مامان پز در حال فوت کردن که عاشق این کاری زیارتت قبول عشقم عاشق این عکستم عشق ماکارونی پسرم دختر شده نازش بگردم ------------------------------------------------------------------------------------------ محمد حسین میخواد بره سفر محمد حسین و دایی جونش ...
10 اسفند 1394

شور و حال اسفند با تو وروجک

به نام خدای فرشته ها سلام عشقم اسفند رو از اول دوست داشتم از عید بیشتر دوست داشتم اخه همه مشغولن یکی تمیز کردن خونه یکی هم خرید  و اما اسفند ما با تو وروجک تو کلا منو نا امید کردی از خونه تکونی اخه از صبح که بلند میشی تا ظهر که بابایی میخواد بیاد شاید من بیشتر از ده بار تمیز میکنم   اما اشکال نداره تو همه وجود منی ازاد باش پسرم و ازادانه بچگیتو بکن . این روزا پر حرف شدی ماشالا ی روز از خواب پاشدی با کمال تعجب برگشتی به من گفتی سنام صب بهیر   اصن نمیدونی خواب از سرم پرید اونقدر بوسه بارونت کردم که صدات در اومد . هرچیزی که فک کنی ما به زبون بیاریم و تو سریع میگی چند وقتی هم هست که همیشه میگی یا ابا صالح مهد...
10 اسفند 1394

دایره لغات تا هیجده ماهگی

به نام خدای کریم سلام عزیز دل اینم تمام کلماتی که تا این لحظه ادا میکنی... سلام : ننام   /  خوبی: اوبی  /    غذا:اذا     /خداحافظ : اوداسی /   بدو بدو /    مامان عزیزم  / باابا عزیزم  /  عمه جون : عمه دون   /  عمو رضا : عمو ایضا /  دایی علی: دایی عیی   /  محمد حسین : ممد اوسین / تینا : اینا / ثنا:ننا / زندایی : نندایی / ماشین / ترشی : توشی / بابا حاجی / چایی: دایی /  نون / قند : اند /  خیار : ایار / نارنگی : نانیی / سیب  /  قندون : اندون / گل / الو : ایو / دارو : دایو / صندلی : نندیی / کنترل : اوت...
4 بهمن 1394

هجده ماه زندگی...

به نام خدای عزیز سلام فندوقچه من خوبی نفس مادر 18 ماه گذشت چه خوش گذشت عسلم انگار همین دیروز بود که با پاهای کوچولت ضربه میزدی و من لحظه شماری دیدنت میکردم  اما حالااا.... بزرگ شدی راه میروی ، میدوی، دلبری میکنی ، شیرین زبونی میکنی ...... و من غرقم در خوشبختی که تو با اومدنت کاملش کردی . فدای مامان عزیزم گفتنت برم من اینروز ها وابستگیت به من بینهایت شده و تا جلو چشمت نباشم سریع با ی بغضی صدا میزنی مامان عزیزم و منی که فکر نمیکردم یک روز مادر شوم سرشار میشم از خوشحالی ... جونم به فدات نفس من . تا الان 10 تا دندون در اوردی و کلمه های زیادی میگی و چند وقت دو کلمه هم میتونی بگی و بی نهاییییییییییت کنجکاو شدی و حسابی دلبری میکنی ...
4 بهمن 1394

البوم خاطرات ......

------------------------------------------------------------------------------------------ تو راه مسافرت شمال 94/7/4 محمدحسین مامان جون ( مامان بابا ) جنگل ابر محمد حسین و عمو جونش  محمد حسین و تینا جون مشغول شن بازی فضول چه من ...
6 دی 1394

شیطون من

به نام خدای لحظه ها سلام دلبر من .. پسر وروجک من تو چیکار داری میکنی با ما این چند وقت اونقدر بلا و شیطون شدی که نگو  از کارای این ی ماه اخیرت بگم که بابا حامد و بابای عزیزم صدا میکنی کلی دلبری میکنی براش فدات شم وقتی میخوای بوس کنی قشنگ لبت میچسبوندی و فوت میکریدی ولی از وقتی کلمه بوس یاد گرفتی میای لبت میچسبونی و محکم میگی بووووس عزیزم میخوام قورتت بدم با این کارا . ی سری کارارو خودت یاد گرفتی و من بعضی وقتا با خودم فک مکینم از کجا یاد گرفتی مثلا بعضی وقتا دستت میزنی به پوشکت و میگی جیش جیش در صورتی که من اصن یادم نمیاد بهت دراین مورد حرفی زده باشم یا ی روز عکس بابا رو میدیدی بعد گفتم محمد حسین بوس بفرست قشنگ دستت بردی رو لبت...
6 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کاکل زری می باشد