مرد کوچک مامرد کوچک ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

کاکل زری

قدم هایت مبارککککک

به نام خدای عزیزم سلام عزیز دردونه من دوباره وارد دنیای دیگه ای شدی دلبندم  ایستادن   قدم برداشتن  راه رفتن  مبارک مون باشه گلم  نمیدونی با هر قدم تو من چه حالی میشم ان شا الله همیشه در راه راست قدم برداری پسرکم اوایل ماه یازده بودی که تو مییستادی ولی ترس داشتی برای قدم برداشتن و در کنار ترس ذوق راه رفتن هم داشتی دست هایت را که میگرفتم انگار دنیارو بهت داده بودن برق چشمانت معلوم بود که چه قدر دوست داری بروی  کم کم دو قدم برداشتی روز به روز شاهد پیشرفتت بودیم تو ذوق میکردی از راه رفتن و ما سر کیف از ذوق تو و این روز ها دیگر با دنیای چهار دست و پا کامل خداحفظی کرده ای بلند میشوی و خودت راه میروی ...
23 تير 1394

روز های شیرین ما...

به نام خدای عزیز سلام مورچه ی من هوا گرم تازه از بیرون اومدیم لباسامو که عوض میکنم میام سمتت که بغلت کنم تا میای تو بغلم  ی هویی میگی  آب  عزیز مادر فدای تو بشم که تشنت شده بود و خودت طلب اب کردی نمیدونی که چه ذوقی کردم و بوسه بارونت کردم و مثل اینکه تو هم فهمیده بودی چون همش تکرار میکردی اب و به من میخندیدی . پسرک گرم من این روز های با تو بودن خیلی شیرین میگذره و من اصلا دوست ندارم تموم بشن محمد حسین ممنون که هستی و منم مادر کردی. دایره لغات : دیی ( دایی) ، ماما، بابا، عمو( عبو) ، اب ، وقتی هم خروس همسایه میخونه تو صداش میشنوی گاهی اوفات میگی طوطو ،  جیز ( چیس) بهت میگیم برق کو به سقف نگاه می...
29 خرداد 1394

گذر زمان

به نام خدای لحظه ها سلام فندوق من پسر گرم من چه زود گذشت این روز ها  .به قد بالات نگاه میکینم باورم نمیشه که تو همون نوزاد 2900 منی گذر خیلی زود زمان از بودن تو میفهمم.کاش این روزهای تو رو قاب بگیریم بزاریم ی جایی که هر وقت دلمون تنگ شد ببینیم . شیطون من فدای مامان گفتنت وقتی میگی باورم نمیشه که با من باشی اصلا انگار همش تو خواب رویاس. مامان و بابا میگی . دا میگی که یعنی دایی.عزیزم تو هنوز مرواریدی در نیاوردی و همچنان منتظر. مثل فرفره چهادست و پا میری و از هرجا که بتونی میگیری وایمیستی حتی من اگه ایستاده باشم از من میگیری وایمیستی.خیلی دوست داری راه بری وقتی دستات میگیرم راهت میبرم کلی ذوق میکنی و اصلا خسته نمیشی . بای با...
29 ارديبهشت 1394

اردیبهشت و احوالات ما

به نام خدای بهار سلام قند عسلم پسر گلم خیلی وقت برایت ننوشته ام  این روزها خیلی بیشتر درگیر تو شدم شما انرژی زیادی برای صرف کردن داری که تموم نمیشه خیلی دلربا شدی کارهای جدید میکنی از جاهایی که کوتاه باشه میگیری و روی دوپای خودت وایمیستی  این روزها توی تلگرام با مامانای نی نی وبلاگی گروه داریم و کلی دوستای صمیمی شدیم برای خودمون خیلی خوشحالم از این موضوع پسرک من شما هوز مرواریدای خوشگلت در نیومده ولی خیلی بیتابی میکینی و نق میزنی خانوم دکتر گفتن که در شرف در اومدن هست انشاالله . صبح ها که دوتایی خونه هستیم دوست داری همش من کنارت باشم و باهات بازی کنم خودت تنها اصلا بازی نمیکنی و دنبال من هرجا برم میای عزیزم مراقب شیرین ...
12 ارديبهشت 1394

اولین پست 94ی

به نام خدای عزیز سلام مظهر عشقم امسالمون عالی شروع شد به امید حق البته بگم که به وجود برکت شماس حتما عزیزم شما  94/1/12 تو 8ماه و 8روزگی کلمه ماما رو ادا کردی و دل مامان کلی ضعف رفت از این روز به بعد همیشه موقعی که گریه میکنی و بغل مامان رو میخوای صدا میکنی . ی اتفاق خیلی خوبه دیگه اینکه 94/1/14 8ماهو10روزگی شروع به خزیدن کردی گلم.مبارکتون این اتفاقای خجسته. خب فردا روز مادر و امسال چه شیرین که من مامان تو هستم البته من میگم روز شماست که من ب قشنگ ترین لذت دنیا رسوندی  مرسی که هستی  عاشقت هستم و خواهم موند ...
20 فروردين 1394

اخرین پست93

به نام خدای عزیز و مهربان سلام فرشته مهربون خدا یا مقلب و القلوب ولابصار پسرم امسال هم تموم شد سال 93 بهترین و به یاد مانده ترین سال بود که در طول عمرم داشتم چون خدا یکی از فرشته شو جدا کرد و به من داد.اجازه داد تا مادر باشم و مادرانگی کنم اجازه داد تا یکی از قشنگ ترین و بهترین لذت ها رو لمس کنم خدای خوبم ممنون خدای عزیز ببخشید که هیچ وقت قدر دان این نعمت خوب نبودم . چیزی به سال 94 نمونده امیدوارم امسال هم بهترین ها برایمان رقم بخورد . خدایا تمام مریض هارو شفا بده امییییییییییین ساعت 1:20 دقیقه کمتر از یک ساعت به تحویل سال
1 فروردين 1394

روزلا

به نام خدای شفا دهنده سلام پسرکم عزیزم این روز ها واقعا کلافه ام. روزسه شنبه بود که شما کوچولوی من ی هو تب کردی خیلی ناراحت شدم که دوباره سرما خوردی اخه عزیزم تازه سرما خورده بودی و خوب شده بودی خیلی پکر و ناراحت شدم .هرچه بهت استامینوفن میدادم تبت قطع نمیشد تا اینکه چهارشنبه بود دوباره بردمت دکتر معاینه کرد گفت که گلوت چرک کرده و دارو داد اومدیم خونه شروع کردیم به دارو دادن شما بماند که چه قدر سر هر داروت غصه خوردم اخه اصلا نمیخوردی و میدادی بیرون تبتم قطع نمیشد خیلی ناراحت بودم که چرا تبت قطع نمیشه تا اینکه صبح جمعه تبت قطع شده بود خیلی خوشحال شدم و کلی انرژی گرفتم که خوب شدی بعد از ظهر صورتت و تنت ریخت بیرون گفتم حتما سرخچه بوده ...
23 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کاکل زری می باشد