مرد کوچک مامرد کوچک ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

کاکل زری

حال این روزهای ما...

به نام خدای پاکی ها.. سلام قند عسلم اومدم تا از حال این روز هامون برات بنویسم تا روزی یادم نره تو امروز 20 روزه که به دنیا اومدی و دنیای ما رو شیرین تر کردی. پسرکم نمیگم آسون این روز ها کمی سخته اما خب هر وقت که به تو نگاه میکنم به  اون چشمای خوشگلت سختیش فراموشم میشه تو خدارو شکر خیلی پسر خوبی هستی و اصلا گریه نمیکنی نه شب نه روز خوابتم خوب بیشتر شبا میخوابی و فقط برای شیر بلند میشی خدا رو شکر که تابستون و بابایی تعطیل و تو خونس و به من خیلی کمک میکنه هم تو کار خونه هم نگه داشتن شما عزیز من همینجا ازش ی تشکر ویژه میکنم . این روز های ما 3نفر به خوبی میگذره و من شکر خدا میکنم که تو سالم کنارمون نفس میکشی گل گندمم. ...
24 مرداد 1393

روز یازدهم

به نام خدای فرشته ها سلام عسلم قرار اینجا روز های مهم زندگیت نوشته بشه مامان روز یازدهم یکی از مهم ترین روز های زندگیت بود پسرم اون روز شما پسر گلی مامان بردیم مسجد و حاج آقای شرعی در گوشت اذان گفت و شما رو مسلمون کرد مبارکت باشه گلم . حاج آقای شرعی استاد بابایی تو دانشگاه بود برای همین بابایی خیل یبهش اعتماد داره میگه خیلی حاج آ قای خوب با خدایین انشاالله مامان شما هم با خدا و با ایمان بشی پسرم که من و بابایی آرزومون. دوست داریم هوارتاااااااااااااااااا بوسسسسسسسسسسس    
17 مرداد 1393

7 روزگی

به نام خدای عزیز سلام گل نازم مبارکت باشه گل مامان شما جوجه کوچولوی من تو سن هفت روزگی مرد شدی مردونگیت مبارک عزیزززززززززم الهی فدات شم که اینقدر صبوری پسرم حتی وقتی آقای دکتر آمپول بیحسی هم زد گریه نکردی افرین پسرم من از همین حالا بهت افتخار میکنم پسر صبور من البته بهت بگم این اخلاقت درست مثل پدرت شده گلم . دوست دارم تا بی نهایتتتتتتتتتتتتتتتت محمد حسینم.         ...
17 مرداد 1393

خاطره بازی

به نام خدای مهربون سلام ناز گلم! تو پست قبلی بهت گفته بودم که شما جوجو مامان قرار بود چند روز زودتر دنیا بیای روز جمعه بود که من به خاطر ی مریصی دیگه رفتم کلینیک اقای دکترم که دید من باردارم فشارم گرفت دید14 که بهم گفت همین الان برات ی ازمایش مینویسم برو بده که خاطر جمع بشیم پروتین ادرار ندارم با بابایی رفتیم بیمارستان و من آزمایشم دادم بعد برگشتیم خونه مامان جون ( مامان بابا) اونشب تولد عمو رضا ( شوهر عمه جون) بود کلی تولد بازی کردیم و کیک خوردیم بعد آخر شب رفتیم جواب آزمایش گرفتیم رفتم به دکتر بیمارستان نشون دادم گفتم که پروتین ادرار دارم منم بهش گفتم که پس فردا نوبت عمل دارم اونم گفت فردا برم پیش دکتر خودم خلاصه اون شب تموم شد و ما اومدی...
10 مرداد 1393

زمینی شدی فرشته من

به نام خدای بزرگ.. سلام شاهزاده من  و تو آمدی گل گندمم تو آمدی و روح و جان مرا به خود کشاندی  چه حسی عجیبیست حس مادر بودن و بوییدن تو عزیزم پسر 3روزه ی من وقتی تو آغوشم میگیرمت تمام لذت دنیا نصیب من میشه حاضر نیستم با هیچ چیز این لذت عوض کنم   4 مرداد ساعت 7 شب به دنیا اومدی گلم خوش اومدی ارام جان من. پست بعدی خاطره دنیا اومدن تو برات مینویسم  گل نازم . وزن 2900 قد 50س دور سر 35 ...
7 مرداد 1393

سکسکه.....

به نام خدای عزیز.. سلام دردونه من فدای سکسکه کردنت برم مامان الان که تو دلمی  داری سکسکه میکنی هی شکمه من تکون میخوره دیگه چیزی به اومدنت نمونده گل من دیروز رفتم دکتر و تشخیص این بود که ریسک طبیعی زایمان کنم برام ی نامه داد که برم پیش متخصص برای سزارین تاریخ زایمان زد 5 مرداد یعنی 10 روز زودتر حسابی من و بابایی غافلگیر کردی گلم 6 روز دیگه بیشتر نمونده به اومدنت تو بغل مامانی گلم  مراقب خودت باش تو این روزهای اخر حسابی کار دارم که باید تا قبل اومدنت انجام بدم . دوست دارم گل گندمم ...
30 تير 1393

اولین افتخار ....

به نام خدای عزیز سلام پسر گلی .... تو امروز اولین افتخار برای من و بابایی داشتی گلم من با زنداییم با هم بارداریم فقط چند هفته با هم فاصله داریم من از همون اول که پیش دکتر میرفتم بهم میگفت سر بچه پایین و لگنت خوبه زایمان عالی داری زیادم اضافه وزن نداشتم چاق نشدم فقط شما کوشولوی من اندازه ی توپ قلقلی اومدی جلو وقتی رفتم سونو وزنت زد 2500 که دکترم گفت حتما پیاده روی کن که 1ماه اخر خیلی وزن میگیره یعنی حسابی تپلی میشی فدات شم ماشاالله امروز زنداییم گفت بچه من هنوز ایستاده سرش بالاس و وزنشم 2 کیلوگرم  من خیلی خوشحال شدم که تو اینقدر با مامانی همکاری میکنی و همچیت خوبه همین جند روزم خوب بمون کوشولوی مننننن ...
24 تير 1393

مادر و فرزندی....

به نام خدای پاکی ها.. سلام گل پسرم عجب دنیایی این دنیای مادر و فرزندی وقتی تو درد داری مادرت میگه کاش من جای اون بودم وقتی مادرت درد داره تو میگی کاش من جای اون بودم  پسرم عمل مامان جونم به سلامتی تموم شد و هر روز بهتر از دیروز میشه حالش خدارو شکر حالا دیگه فکر و خیالم همش پیش توست یعنی تو دقیقا چند روز دیگه میایی؟ این همش ملکه ذهنم . چند روز دردایی میاد سراغم که بیشتر میترسم بعد بهت میگم نه گل پسرم هنوز وقتش نیس بزار مامان جون حالش خوب خوب بشه بعد . راستی تا یادم نرفته از بابایی ی تشکر حسابی بکنم که این مدت اذیت شد اخه من 1 هفته خونه مامان جونم به خاطر مامانم دستت درد نکنه مرد نمونه ی منننننننن. پسرم دوستت داریم من و بابایی لحظه شماری می...
24 تير 1393

نگرانی..

به نام خدای بزرگ... سلام فرشته ی من.. پسرم فردا داریم میریم بیمارستان تا مامان جون ( مامان من) عمل کیسه صفرا کنیم خیلی نگرانم و استرس دارم نفسم تو که پیش خدایی و فرشته ی نازنینی برامون دعا کن  خیلی دعا کن. مامان جون میگه تو نمیخواد بیای بیمارستان خوب نیس استرس میگیری ولی فکر میکنن من تو خونه اروم میشم چون من خواهر دیگه ای ندارم مامانم فقط من ی دونه دختر رو داره باید برم پیشش اصلا دل خودم طاقت نمیاره عزیزم من استرس دارم اما تو در کمال ارامش باش گلم با خودم گفتم فردا که میرم بیمارستان برای شما شکم بندم میبندم قران گوش کنی که از استرس من چیزی نفهمی مامانی هم اینکه برای مامان جون دعا کنی . خدایا خودت به خیر و خوبی خوشی تموم کن فردا رو امین ...
17 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کاکل زری می باشد